محل تبلیغات شما
. آن روزها که زمزمه اش "عروسک قشنگ من قرمز پوشیده" بود، همان روزها از میان درِ نیمه بسته اتاق، پدر را دیده بود که از حجم زیاد درد به خودش می پیچد! سایه درد را دیده بود. از همان لحظه ای که درک کرد خواهر بزرگتر بودن چه حس وحالی دارد، ازهمان موقع منتظر جمع چهار نفره شان بود. اما لذتِ جمع چهار نفره خیلی زود با رفتن پدر، به حسرت تبدیل شد! ازهمان روزها، دلتنگی را چشیده بود، روزهایی که پدر ومادرش برای درمان در شهری دور از خانه بودند و او هنگام گذاشتن کتابِ

قلعه تاریخی حسن اباد قلندراباد

فریمان خانه دوست و دوست منش

جهت مطالعه علاقه مندان

چهار ,پدر ,درد ,ازهمان ,جمع ,نفره ,جمع چهار ,چهار نفره ,دیده بود ,را دیده ,به حسرت

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خورشید